جدول جو
جدول جو

معنی طبق زدن - جستجوی لغت در جدول جو

طبق زدن
(خوَدْ / خُدْ تَ)
آرامش زن با زن. سحق. مساحقه. رجوع به طبق شود
لغت نامه دهخدا
طبق زدن
پارسی است تبگ زدن هماغوشی زنان و همسایی تبگ های خویش مالیدن دو زن شرم خود را به یکدیگر سحق مساحقه
فرهنگ لغت هوشیار
طبق زدن
((طَ بَ. زَ دَ))
مالیدن دو زن شرم خود را به یکدیگر، سحق، مساحقه
تصویری از طبق زدن
تصویر طبق زدن
فرهنگ فارسی معین
طبق زدن
هم جنس بازی کردن، سحق، مساحقه کردن (زنان)
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طنز زدن
تصویر طنز زدن
طعنه زدن، مسخره کردن
فرهنگ فارسی عمید
(غِ لَ)
خوردن قسمت داخلی مچ پاها بیکدیگر، پیچیدن پای از خرده گاه، صاحب آنندراج بنقل بهار عجم این کلمه را ورم کردن عضوی از اعضای اسب معنی کرده و این شعر را مثال آورد:
هر دم بفلک تبق زند بینی تو
پهلو همه بر افق زند بینی تو
چرم همه پیلها بپایش نرسد
چون یابو اگر تبق زند بینی تو.
میر الهی همدانی.
، تبق زدن زبان، در تداول عامه لکنت زبان
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ)
سعتری. سحّاقه:
اهل بغداد را زنان بینی
طبقات طبق زنان بینی.
خاقانی.
رجوع به مجموعۀمترادفات ص 238 شود
لغت نامه دهخدا
(خوَدْ / خُدْ سَ کَ دَ)
طپق زدن اسب. از مچ پای لغزیدن. به هم سائیدن دو مچ پای از داخل.
- طپق زدن زبان، حرفی را بجای حرفی دیگر ادا کردن، چنانکه ’لام’ را بجای ’را’
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
طاق ساختن. ساختن بنای طاق را. تسقیف. سقف زدن
لغت نامه دهخدا
(خوَدْ / خُدْ دا دَ)
طبل فروکوفتن. طبل نواختن:
امشب سبکتر میزند این طبل بی هنگام را
یاوقت بیداری غلط بوده ست مرغ بام را.
سعدی.
حیف بود آخر زدن بر طبل بدنامی دوال
کو مرا ناگه چنین افکند با سگ در جوال.
ابن یمین.
شد بهار و ابر در فکر سرانجام گل است
طبل شادی زن که فتح نوبه بر نام گل است.
میرزا رضی دانش (از آنندراج).
، دعوی کردن. بچیزی بالیدن:
بهاری ابر، به کف ّ تو نیک مانستی
به رعد اگر نزدی در زمانه طبل سخا.
(؟)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کبه زدن
تصویر کبه زدن
تیغ زدن استره زدن: (چو کودک را ز شیرینی تب آید زنندش کبه گر بر سر نکوتر) (امیر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقب زدن
تصویر عقب زدن
سپختن پس زدن
فرهنگ لغت هوشیار
نجک زدن وا داشتن، سیخ زدن به ستور فشاردادن نجق بعضوی ازستور برای تند رفتن وی، کسی رابکاری واداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
دم زدن چنگ زدن گپ زدن سخن گفتن حرف زدن دم زدن: غلامی که دگر دریا ندیده بود و محنت کشتی نیازموده گریه و زاری در نهاد... غلام را بدریا انداختند. باری چند غوطه خورد و باخر مویش گرفتند... چون بر آمد بگوشه ای بنشست و نطق نزد. اما در نسخه فروغی آمده: چون برآمد بگوشه ای بنشست و قرار یافت: ز وصف حسن تو حافظ چگونه نطق زند که همچو صنع خدایی ورای ادراکی. (حافظ. 324)
فرهنگ لغت هوشیار
تپغ زدن کند زبانی تپق زدن زبان کسی. گرفته شدن زبان او نادرست ادا کردن کلمات: (فلانی زبانش تپق زده بجای طفل (طلف) گفت)
فرهنگ لغت هوشیار
آهون زدن سوراخ کردن زمین. توضیح بریدن مجرای زیر زمینی برای رسیدن بمحلی که در آن قصد دستبرد (دزدیدن اموال بدر بردن زندانیان دزدیدن پهلوانان یا کشتن آنان) را دارند. این کار در داستانهای عامیانه ایران سخت رایج است و} عیاران {همواره برای رسیدن بمحل کار خود ازراههای دور نقب می زنند: سر نفر زهزنان وهم و خیال نقب در خزینه عصمت آدم زدی (دیو گاو پای)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طنز زدن
تصویر طنز زدن
طنز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
در این چامه میرخسرو: چون به پنجم سپهر کرد آرام طرقو زد چو چاوشان بهرام راه دهید گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طبق بند
تصویر طبق بند
تبگ بند چینی بند زن چینی بند زن کاسه بند زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طبق زنی
تصویر طبق زنی
پارسی است تبگ زنی به همسایی (مساحقه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طعن زدن
تصویر طعن زدن
نکوهش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صبر زدن
تصویر صبر زدن
شنوشه زدن (شنوشه عطسه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوق زدن
تصویر بوق زدن
برغو زدن، کرنا زدن نواختن بوق، گوز دادن
فرهنگ لغت هوشیار
زلغ زدن چل زدن انجام دادن عمل جلق. توضیح این عمل بین دو زن بوسیله مالش اعضا تناسلی انجام شود آنرا طبق زدن نیز گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریق زدن
تصویر ریق زدن
ریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برق زدن
تصویر برق زدن
نمودار شدن برق در هوا، جهیدن برق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابلق زدن
تصویر ابلق زدن
ابلک زدن پربه سرزدن پرنهادن بدعوی پر بر سر زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طبق زن
تصویر طبق زن
پارسی است تبگ زن زنی که طبق زند زنی که مساحقه کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طپق زدن
تصویر طپق زدن
نادرست نویسی تیغ زدن کند زبانی تپق زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طاق زدن
تصویر طاق زدن
تاک زدن آسمانه زدن گنبد زدن طاق ساختن سقف زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طبل زدن
تصویر طبل زدن
تبیره زدن طبل نواختن طبل فرو کوفتن، دعوی کردن بالیدن به چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبق زدن
تصویر تبق زدن
آماس اندام اسپ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طبق بند
تصویر طبق بند
((طَ. بَ))
چینی بندزن
فرهنگ فارسی معین
هم جنس باز (زن) ، سحاقه، سعتری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
طبل نواختن، دهل زدن، کوس زدن، نقاره زدن، طبل فروکوفتن، طبل کوبیدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد